روزهآیی که می گذرد

83


ی جوری زندگی کن، انگار آخرین روز زندگی ت!


82


براش بنویس که چقدر برات عزیز .. که چقدر دوسش داری.

80*


آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد

پس بیا با عشق

فصل بغض مان را رد کنیم.



قیصر امین پور


78*


کمی طاقت بیاور

ما دوباره دست هامان را به طلوع آغشته خواهیم کرد

ما دوباره در خانه بهار

ما دوباره در کوچه یاس

جانی تازه خواهیم یافت.



شیما سبحانی


77*


و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد.

با عصیان بزرگی که درونمان هست.

و تنها چیزی که گرم مان می دارد،

آتش مقدس امیدواری ست.



ناظم حکمت


74*


مرا جوری در آغوش بگیر

که انگار فردا می میرم

و اما فردا چطور؟

جوری در آغوشم بگیر

که انگار از مرگ بازگشته ام



نزار قبانی


72*


نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود نگاه کن تمام هستی اَم خراب میشود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها به راه پر ستاره می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان به بی کران به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج ها مرا بشوی با شراب موج ها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره ها جدا مکن نگاه کن که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می شود صراحی سیاه دیدگان من به لالای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود به روی گاهواره های شعر من نگاه کن تو میدمی و آفتاب می شود



فروغ


71


هر موقع گفت "حالم خوب نیست!"

هر موقع گفت "دلم گرفته!"

هر موقع گفت "خسته م!"


بغلش کن!


67*


ای کاش کسی می آمد و غم ها را از قلب اهالی زمین بر میداشت.


66*


ما را به سخت جانی خود این گمان نبود


طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان