روزهآیی که می گذرد

336*


دوست دارم بدانم، می‌دانند بر من چه می‌گذرد؟ ...


335*


دیگران بیرون مرا می‌بینند و چه بسا به تصوری که از من دارند، غبطه می‌خورند.

اما درون من!

درون مرا هیچ‌کس نمی‌تواند ببیند، حتا نزدیک‌ترین کسان من ...

تازه، چه می‌توانند بکنند؟

در نهایت احساس همدردی!



محمود دولت آبادی


333*


هیچ‌وقت به ته‌ ِش فکر نکن، چون ممکنِ برسی به غم. ته ِ ی ِ روز خوب ممکنِ برسی به ی ِ شب پر از فکر و خیال. ته ِ ی ِ خاطره قشنگ، ممکنِ برسی با ی ِ یادش بخیر.
ته ِ زندگی به این قشنگی، میرسی به مرگ. 
از حس و حال الانت لذت ببر و به ته ِش فکر نکن!

331*


خوب است که از میان دل‌خوشی‌های رنگ‌باخته‌ و از دست رفته‌ام پاییز هنوز هست. خوب است که هنوز برای چیزی ذوق دارم و انتظار وقوع چیزی را هنوز می‌کشم. خوب است که زرد شدن برگ‌ها و خیس شدن خیابان‌ها در ذهنم اتفاق خوشایندی‌ست و خوب است که پاییز شده.
خوش آمدی پاییز عزیز!
کاش با ما مهربان باشی؛ با ما که در تو زیاد زخم‌ خورده‌ایم و زیاد شکسته‌ایم و خاطرات ناخوشایند زیادی را از پاییزهای پیش از تو حمل می‌کنیم. با ما مهربان باش پاییز عزیز! با ما که تو را و برگ‌ریزان تو را زیاد دوست داریم و و عشق را و قدم زدن عاشقانه در تو را زیاد دوست داریم و فرصت از عشق گفتن و دز عشق شنفتن هم نداریم!
با ما مهربان باش پاییز عزیز! ما خیلی منتظر ماندیم تو از راه برسی و هوا به شیوه دلپذیری سرد شود و پشت پنجره و خیره به باران و خیابان و هوای ابریِ تو بایستیم و چای بنوشیم و اندوه جهان را فراموش کنیم. ما خیلی،منتظر ماندیم تا تو بیایی و همه چیز را عوض کنی!
با ما مهربان باش پاییز عزیز و خاطرات خوشی را برای ما کنار بگذار. ما آنقدر دل‌خوشی نداریم که دل‌مان را به آمدن تو خوش کرده‌ایم و امید داریم در تو اتفاقات خور‌تری خواهد افتاد، ما آنقدر دل‌خوشی نداریم که حتا روی باران‌های بی‌هنگام و برگ‌ریزان تو حساب کرده‌ایم.
با ما مهربان باش پاییز عزیز.


نرگس صرافیان طوفان

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان