روزهآیی که می گذرد

274*


شب هایی در زندگی من بود

که خیال میکردم تا صبح

زیر انبوه رنج متلاشی خواهم شد.

اما؛

صبح شد!


273*


جاده بهترین تسکین است. آدم تمام دردهای ش را فراموش میکند! انگار سراسر اتوبان ها گرد بی خیالی پاشیده اند ...

گاهی با خودم فکر میکنم، اگر ماشین اختراع نشده بود؛ آدم ها با این همه درد تلنبار شده چه می کردند؟!

اگر موسیقی نبود!

اگر خیابان نبود!

اگر سفر نبود!

بدون این ها که چیزی از آدم نمی ماند ...


272*


عشق راهی ست برای بازگشت به خانه

بعد از کار

بعد از جنگ

بعد از زندان

بعد از سفر

بعد از ...

من فکر میکنم؛

فقط عشق می تواند پایان رنج ها باشد.


270*


ای عشق
چه چیزی
که خوشی در همه هنگام؟


سعدی

271*


دردناک ترین بخش ماجرا اینجا بود که ما تا بلندترین پرتگاه ها رفتیم و کسی نگرانمان نشد ...

شاید انقدر گفتیم که خوبیم باور کردند!



نرگس صرافیان طوفان


269*


حتی در غم انگیزترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمی خوریم، و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی می روید.


هرمان هسه


268*


- پس زخم هایمان چه؟

-- نور از همین زخم ها وارد می شود!


267*


شما می توانید در این چند روز باقی مانده، در این هفته باقی مانده، به اندازه صدها سال عمر کنید. از زندگی و از هم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید ...

چه فرق میکند؟ اگر قرن ها هم زنده باشید، همین کارها را خواهید کرد. پس مسئله فقط در کمیت است نه کیفیت، و آدم عاقل کارهای یکنواخت و همیشگی را سال های سال تکرار نمی کند.


طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان