روزهآیی که می گذرد

281*


شبت بخیر ای غمی که ما را بزرگ می‌کنی ...

280*


بیا زندگی کنیم!
خورشید روزی دوبار طلوع نمی‌کند، ما هم دو بار به دنیا نمی آییم!
هر چه زودتر به آنچه از زندگی ات باقی مانده، بچسب.


آنتون چخوف

279*


شبم از بی ستارگی شب گور

در دلم پرتوی ستاره ای دور

آذرخشم گهی نشانه گرفت

که تگرگم به تازیانه گرفت

بر سرم آشینه بست کلاغ

آسمان تیره گشت چون پر زاغ

مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند

رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت

آه از آن رفتگان بی برگشت



هوشنگ ابتهاج


278*


در این پریشانی روزگار، مبادا فراموش کنی دوستت دارم.


ابتهاج

277*


کاش هر زن، مردی را داشت که عاشقش بود، مردی که حرف هایش را می فهمید، ظرافتش را به جان می خرید و روزانه چند وعده از زیبایی و خاص بودنش تعریف می کرد.

و کاش هر مرد، زنی را کنارش داشت که عاشقش بود، که به او تکیه می کرد و قبولش می داشت.

آن وقت جهان‌مان پر میشد از زنانی که پیر نمی شدند، مردانی که سیگار نمی کشیدند و کودکانی که انسان های سالمی به بار می آمدند.



نرگس صرافیان طوفان 


276*


به مو می رسه، پاره هم میشه ...

اما باز گره میزنی و ادامه میدی!

چون زندگی همین ...


275*


می خندید و در نگاهش غمی می رقصید ...


274*


شب هایی در زندگی من بود

که خیال میکردم تا صبح

زیر انبوه رنج متلاشی خواهم شد.

اما؛

صبح شد!


273*


جاده بهترین تسکین است. آدم تمام دردهای ش را فراموش میکند! انگار سراسر اتوبان ها گرد بی خیالی پاشیده اند ...

گاهی با خودم فکر میکنم، اگر ماشین اختراع نشده بود؛ آدم ها با این همه درد تلنبار شده چه می کردند؟!

اگر موسیقی نبود!

اگر خیابان نبود!

اگر سفر نبود!

بدون این ها که چیزی از آدم نمی ماند ...


272*


عشق راهی ست برای بازگشت به خانه

بعد از کار

بعد از جنگ

بعد از زندان

بعد از سفر

بعد از ...

من فکر میکنم؛

فقط عشق می تواند پایان رنج ها باشد.


270*


ای عشق
چه چیزی
که خوشی در همه هنگام؟


سعدی

271*


دردناک ترین بخش ماجرا اینجا بود که ما تا بلندترین پرتگاه ها رفتیم و کسی نگرانمان نشد ...

شاید انقدر گفتیم که خوبیم باور کردند!



نرگس صرافیان طوفان


269*


حتی در غم انگیزترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمی خوریم، و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی می روید.


هرمان هسه


268*


- پس زخم هایمان چه؟

-- نور از همین زخم ها وارد می شود!


267*


شما می توانید در این چند روز باقی مانده، در این هفته باقی مانده، به اندازه صدها سال عمر کنید. از زندگی و از هم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید ...

چه فرق میکند؟ اگر قرن ها هم زنده باشید، همین کارها را خواهید کرد. پس مسئله فقط در کمیت است نه کیفیت، و آدم عاقل کارهای یکنواخت و همیشگی را سال های سال تکرار نمی کند.


266


یادت باشه

شاید امروز روز خوبی برات نبوده، ولی اگه خوب بگردی، ی لحظه ی قشنگ میتونی پیدا کنی از امروز و بابتش لبخند بزنی!


265*


شد شصت سال!

حالا تمام کارهایش را کرده بود ...

مانده بود؛ زندگی!


263*


همیشه یک تکه رویای شخصی توی جیب پیراهنت باشد.
چیری شبیه به عشق، چیزی شبیه به امید، چیزی شبیه به ایمان.
گاهی تنها چیزی که آدم را سرپا نگه میدارد، یک تکه رویاست ...


262*


بهار همه چیزش با تابستان، با زمستان، و با پاییز فرق دارد.
حق است که بهار را یک آغاز پرشکوه بدانیم.
نه تنها به دلیل رویشی خیره کننده: امروز، بوته ی سبز روشن، فردا غرق ِ صورتی ِ گل ِ محمدی. امروز، یاس بسته ی خاموش، فردا سیلاب نوازنده ی عطر.
نه فقط به دلیل این رویش خیره کننده، بل به علت ِ حسی از خواستن، طلبیدن، عاشق شدن، بالا پریدن، فریاد کشیدن، خندیدن، شکوفه کردن، باز شدن روح ...
بهار پیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد، حادثه ای ست در قلب آدمی.
و پیش از آنکه در طبیعت محسوس باشد، در حسی انسانی وقوع می یابد.
این، در بهاران، گل نیست که باز می شود، گره های روح انسان است 🌱

261*


امروز بیشتر از دیروز دوستت می دارم
و فردا بیشتر از امروز
و این ضعف من نیست
قدرت توست


شاملو

About Me
مگذار
که
جز
به
شادمانی
گذرد

💚



● روزانه نویسی هام بعد از چند روز حذف میکنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان