روزهآیی که می گذرد

88*


زندگی گر هزارباره بود بار دیگر تو بار دیگر تو



فروغ


84*


بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ


فریدون مشیری


83


ی جوری زندگی کن، انگار آخرین روز زندگی ت!


82


براش بنویس که چقدر برات عزیز .. که چقدر دوسش داری.

80*


آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد

پس بیا با عشق

فصل بغض مان را رد کنیم.



قیصر امین پور


78*


کمی طاقت بیاور

ما دوباره دست هامان را به طلوع آغشته خواهیم کرد

ما دوباره در خانه بهار

ما دوباره در کوچه یاس

جانی تازه خواهیم یافت.



شیما سبحانی


77*


و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد.

با عصیان بزرگی که درونمان هست.

و تنها چیزی که گرم مان می دارد،

آتش مقدس امیدواری ست.



ناظم حکمت


74*


مرا جوری در آغوش بگیر

که انگار فردا می میرم

و اما فردا چطور؟

جوری در آغوشم بگیر

که انگار از مرگ بازگشته ام



نزار قبانی


72*


نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود نگاه کن تمام هستی اَم خراب میشود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها به راه پر ستاره می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان به بی کران به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج ها مرا بشوی با شراب موج ها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره ها جدا مکن نگاه کن که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می شود صراحی سیاه دیدگان من به لالای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود به روی گاهواره های شعر من نگاه کن تو میدمی و آفتاب می شود



فروغ


71


هر موقع گفت "حالم خوب نیست!"

هر موقع گفت "دلم گرفته!"

هر موقع گفت "خسته م!"


بغلش کن!


67*


ای کاش کسی می آمد و غم ها را از قلب اهالی زمین بر میداشت.


66*


ما را به سخت جانی خود این گمان نبود


63*


حال دل تان که کوک باشد، آن روز، روز عشق است. دنبال اسمی برای روزهای تان نگردید، دنبال بهانه نباشید تا به کسی که دوستش دارید، بفهمانید، دوستش دارید. باور کنید دوست داشتن با بهانه، فقط و فقط رفع تکلیف است. باور کنید دوست داشتنی که دنبال روز و زمان مشخصی باشد، اسمش ابراز عشق نیست، انجام وظیفه است.

من فکر میکنم که روز عشق، هر روز زندگی ست. هر روز با هم بودن است. تمام روزهایی که بی خیال، بی هدف و بی عشق میگذرد را دریابید. همه روزهایی که محبوب تان به شما عشق را هدیه می دهد و شما از کنارش ساده عبور می کنید.

دنبال اسمی برای روزهای تان نباشید.

دنبال عشقی باشید که در روزهای تان، آرام آرام رنگ می بازد.


61*


دلی بزرگ میخواهد زندگی کردن در این دنیا.

دلی که خیلی چیزها را نبیند.

خیلی حرف ها را نشنود.

از خیلی چیزها بگذرد.

و باز هم از زندگی لذت ببرد!


55*


بر روی بوم زندگی

هر چیز میخواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست

تقدیر را باور نکن

تصویر اگر زیبا نبود

نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رسم کن

تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید

آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو

زنجیر را باور نکن


51*


روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.

روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده ...

بهار می آید.


50


تو زندگی مشترک باید بلد باشی حرف بزنی! همون قدر هم باید بلد باشی که گوش کنی!


47*


دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایّام دلِ آدمیان است.

44*


مرا شبیه درخت همیشه بهار آفریده اند، که شب ها و زمستان های سردی پشت سر گذاشته، هر شب در میان زمستان درد، خشکیده و هر صبح در بهار امید، جوانه زده. که به او تبر می زنند و جای زخم هایش، جوانه می زند، که شاخه هایش را می برند و جای هر شاخه، هزار شاخه بیرون می زند. مرا شبیه همان درخت افسانه ای آفریده اند که هر غروب می میرد و هر طلوع با شکوه تر از قبل متولد می شود.

جای ترک ها و شکستگی های من، محکم ترین بخش های وجود من است. شاید همین است که مرا وادار به ماندن در قلمرو زمستان و تبرها کرده، شاید همین است که دوام آورده ام.

با همه فرق دارم انگار! تا زمین نخورم؛ قوی تر، تا زخم نخورم؛ محکم تر و تا فرو نریزم؛ باشکوه تر، نخواهم شد.


38*


میشود تا انتهای تمام راه های جهان و تا چرخش آخرین عقربه آخرین ساعت، دوستم داشته باشی؟

همینطور بی دلیل و همینطور بی منطق؟

و دوست داشتنت مثل آدم های این زمانه، تمام نشود؟ 

میشود فرق داشته باشی با همه؟

میشور هر چقدر هم که سرت شلوغ شد؛ باز هم عاشقم بمانی و حرف های خوبت، فقط برای من باشد؟

من برای ماندن به پای تو چیز زیادی نمی خواهم!

همین که وفادار بمانی، همین که گاهی به گوشم آوای دوست داشتن بخوانی کافی ست، همین که هر کجا رفتی و من کنارت نبودم؛ جوری از من حرف بزنی که انگار کنند یک معجزه ام ...

همین کافی ست ماه من، همین کافی ست تا برایت روزی هزار بار بمیرم!


About Me
مگذار
که
جز
به
شادمانی
گذرد

💚



● روزانه نویسی هام بعد از چند روز حذف میکنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان