روزهآیی که می گذرد

47*


دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایّام دلِ آدمیان است.

44*


مرا شبیه درخت همیشه بهار آفریده اند، که شب ها و زمستان های سردی پشت سر گذاشته، هر شب در میان زمستان درد، خشکیده و هر صبح در بهار امید، جوانه زده. که به او تبر می زنند و جای زخم هایش، جوانه می زند، که شاخه هایش را می برند و جای هر شاخه، هزار شاخه بیرون می زند. مرا شبیه همان درخت افسانه ای آفریده اند که هر غروب می میرد و هر طلوع با شکوه تر از قبل متولد می شود.

جای ترک ها و شکستگی های من، محکم ترین بخش های وجود من است. شاید همین است که مرا وادار به ماندن در قلمرو زمستان و تبرها کرده، شاید همین است که دوام آورده ام.

با همه فرق دارم انگار! تا زمین نخورم؛ قوی تر، تا زخم نخورم؛ محکم تر و تا فرو نریزم؛ باشکوه تر، نخواهم شد.


About Me
مگذار
که
جز
به
شادمانی
گذرد

💚



● روزانه نویسی هام بعد از چند روز حذف میکنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان