317*
شب غم تو نیز بگذرد؛
اما در این میان
دلی ز دست میرود ...
● ابتهاج
مثلن گیج و بیخبر از خواب بلند شوی، رادیو را روشن کنی و بشنوی؛ "خبری نیست، پا روی پا بیندازید، چایتان را بنوشید، به موزیکهای آرام گوش کنید، کتاب بخوانید، عاشق باشید و غمتان نباشد، قرار نیست هیچ اتفاق خاصی بیفتد!"
مثلن روزت را با صدای آواز گنجشکها و شیطنتهای ابرها و آفتاب شروع کنی ...
مثلن چشم بازی کنی و همه چیز خوب باشد ...
مثلن هیچ روزنهای برای نگرانی نباشد ...
و زمین سیارهای آرام و دنجی شده باشد برای زیستن 🌱
زنی که قلب َش شکسته، خیلی زیبا سکوت میکند.
آنقدر که تو
در حسرت همهچیز با او، غرق میشوی.
دوست دارم با تو باشم چون هیچوقت از با تو بودن خسته نمیشوم. حتی وقتی با هم حرف نمیزنیم، حتی وقتی نوازشم نمیکنی، حتی وقتی در یک اتاق نیستیم، باز هم خسته نمیشوم ... هرگز دلزده نمیشوم ...
فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم، به افکارت اعتماد دارم. میتوانی بفهمی چه میگویم؟
همه آنچه در تو میبینم و هر آنچه نمیبینم را دوست دارم. با این همه، ضعفهایت را میدانم ... اما احساس میکنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوّت من هستند که با هم سازگارند.
● آناگاوالدا
راه حلی داری؟
راه نجاتی
برای کشتی شکستهای
که نه غرق میشود
نه نجات پیدا میکند
● نزار قبانی
ما در هیچ حال، قلبهایمان خالی از غم نخواهد شد
چرا که غم ودیعهایست طبیعی که ما را پاک نگه میدارد. انسانهای بی اندوه، به معنای متعالی کلمه، هرگز انسان نبودهاند و نخواهند بود.
از این صافی ِ انسان ساز نترس!
● نادر ابراهیمی
درد تو آنقدر عمیق است که پشت چشمت گیر کرده و اگر بخواهی گریه کنی، اشکت در نمیآید.
● هدایت
شکر که خدا را دارم و بعد از خدا، تو را
که حضورت عجیب الزامیست عزیزدلم، که حضورت، عجیب، الزامیست ...
تو همان پناهندهترین آغوش در لبه آخرین پرتگاه جهانی برای من که مرا از نومیدی و سقوط میرهانی و به زیستن امیدوار میکنی. تو همان آخرین روزنهای در عمیقترین سیاهچالها و گستاخترین نوری در تاریکترین شبها.
جهانی که تو را دارد، محال است جای خوبی برای زیستن نباشد. محال است من در جهان دیگری و بدون حضور شفابخش تو، التیام و امید را پیدا کنم.
محال است بدون تو،
بدون امنیت و رضایتی که از حضور و نگاه و حرفهای تو میگیرم ...
● نرگس صرافیان طوفان
چرا اینجا نیستی
تا دوستت دارم را
از جنس خاک کنم
از جنس تنم
و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟
بگذار دوستت دارم را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم
● عباس معروفی
در پی آن همه خون که بر این خاک چکید
ننگمان باد این جان شرممان باد این نان
ما نشستیم و تماشا کردیم ...
● شاملو
بیا و سرت را بر سینهام بگذار
تا این زندگی
به رنجی که میکشیم، بیارزد.
● جمال ثریا
من
شاعر همین ایّام پرعبارتام
مرا این همه حرف
مرا این همه دروغ
مرا حرف و دروغ این همه کهنگی کشته است.
اینها کیستند
در این آستانه
که نه صبح دارند و نه عصر
نه روز دارند و نه شب
آخر چقدر دروغ!
یا حضرت هرچه اُمید!
من
اولاد عاری از آزار آدمیام
کمکم کن!
درست نیست این همه درد
درست نیست این همه حرف
درست نیست ...
من گفته باشم شما را
باور کنید!
● سید علی صالحی