روزهآیی که می گذرد

368*


من امسال خیلی دوام آوردم، خیلی جنگیدم، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کم نیاورم و نزنم زیر گریه.

من امسال خیلی زمین خوردم، خیلی شکستم و خیلی خودم را بند زدم تا بتوانم روی پا بایستم یا حتی سینه‌خیز به میدان زندگی بازگردم و ادامه بدهم.

من امسال زیاد تنها بودم، زیاد اضطراب داشتم و زیاد غمگین بودم، اما همیشه دقیقا زمانی که جهانم در تاریک‌ترین حالت خودش قرار می‌گرفت، بالاخره از یک‌جایی، یک آدمی، یک اتفاقی، نور می‌تابید و درست لبه‌ی پرتگاه که می‌رسیدم، نجات می‌یافتم.

امسال برای من سال سختی بود، خیلی سخت!

هرچند خیلی بیش از طاقتم رنج کشیدم اما همین رنج‌ها و مشکلات بود که ایمان مرا به اینکه خدا هست و می‌بیند و حواسش هست، قوی‌تر کرد.

من امسال در مرحله‌ی کاشت جهانم بودم، با چنگ و دندان زمین را شکافتم و با چه رنجی دانه‌هایی زیر خاک گذاشتم و صبر کرده‌ام که زمستان تمام شود و بهار که رسید، اولین جوانه‌ی تلاش‌های بسیارم را ببینم و از شوق، مثل کودکی سرخوشانه بالا و پایین بپرم.

ماییم و خودمان و رنج‌هایی که مچاله کرده کنجی انداخته‌ایم و به جز این‌ها، چه کسی می‌داند تو کجای جهانت بودی و در کدام نقطه چقدر دست و پا زدی تا غرق نشوی و روی سطح زندگی شناور بمانی؟ چه کسی می‌فهمد تو دقیقا با چه چیزی جنگیدی و چقدر از پا در آمدی و چقدر زخمی شدی، در همان‌حال که ظاهرا خیلی عادی داشتی زندگی‌ات را می‌کردی!

من امسال خیلی اذیت شدم و مستحق اینم که بعد از اینهمه سختی و تلاش، روزها و اتفاقات و آدم‌های خوب‌تری را ببینم...



نرگس صرافیان طوفان


348


یک روزی میام می‌نویسم؛

شادمانی نشست و غم برخواست ...


339*


امشب تو فنجون‌آی زیبا چای خوردیم و همه کنار هم نشستیم، خیلی خوش گذشت ماریلا! امشب فهمیدم یِ آدم خیلی میتونه خوشبخت باشه حتا اگه تو یِ زمستون سرد باشه و موهاشَ‌م قرمز باشه، خیلی جالب نیست؟؟!



آنشرلی با موهای قرمز


338*


تو را می‌خواهم برای پنجاه سالگی، شصت سالگی، هفتاد سالگی ...

تو را ‌می‌خواهم برای تنهایی

تو را می‌خواهم وقتی باران است

برای صبح

برای ظهر

برای شب

برای همه عُمر



نادر ابراهیمی


336*


دوست دارم بدانم، می‌دانند بر من چه می‌گذرد؟ ...


335*


دیگران بیرون مرا می‌بینند و چه بسا به تصوری که از من دارند، غبطه می‌خورند.

اما درون من!

درون مرا هیچ‌کس نمی‌تواند ببیند، حتا نزدیک‌ترین کسان من ...

تازه، چه می‌توانند بکنند؟

در نهایت احساس همدردی!



محمود دولت آبادی


333*


هیچ‌وقت به ته‌ ِش فکر نکن، چون ممکنِ برسی به غم. ته ِ ی ِ روز خوب ممکنِ برسی به ی ِ شب پر از فکر و خیال. ته ِ ی ِ خاطره قشنگ، ممکنِ برسی با ی ِ یادش بخیر.
ته ِ زندگی به این قشنگی، میرسی به مرگ. 
از حس و حال الانت لذت ببر و به ته ِش فکر نکن!

331*


خوب است که از میان دل‌خوشی‌های رنگ‌باخته‌ و از دست رفته‌ام پاییز هنوز هست. خوب است که هنوز برای چیزی ذوق دارم و انتظار وقوع چیزی را هنوز می‌کشم. خوب است که زرد شدن برگ‌ها و خیس شدن خیابان‌ها در ذهنم اتفاق خوشایندی‌ست و خوب است که پاییز شده.
خوش آمدی پاییز عزیز!
کاش با ما مهربان باشی؛ با ما که در تو زیاد زخم‌ خورده‌ایم و زیاد شکسته‌ایم و خاطرات ناخوشایند زیادی را از پاییزهای پیش از تو حمل می‌کنیم. با ما مهربان باش پاییز عزیز! با ما که تو را و برگ‌ریزان تو را زیاد دوست داریم و و عشق را و قدم زدن عاشقانه در تو را زیاد دوست داریم و فرصت از عشق گفتن و دز عشق شنفتن هم نداریم!
با ما مهربان باش پاییز عزیز! ما خیلی منتظر ماندیم تو از راه برسی و هوا به شیوه دلپذیری سرد شود و پشت پنجره و خیره به باران و خیابان و هوای ابریِ تو بایستیم و چای بنوشیم و اندوه جهان را فراموش کنیم. ما خیلی،منتظر ماندیم تا تو بیایی و همه چیز را عوض کنی!
با ما مهربان باش پاییز عزیز و خاطرات خوشی را برای ما کنار بگذار. ما آنقدر دل‌خوشی نداریم که دل‌مان را به آمدن تو خوش کرده‌ایم و امید داریم در تو اتفاقات خور‌تری خواهد افتاد، ما آنقدر دل‌خوشی نداریم که حتا روی باران‌های بی‌هنگام و برگ‌ریزان تو حساب کرده‌ایم.
با ما مهربان باش پاییز عزیز.


نرگس صرافیان طوفان

330*


آدم‌های زیبا و دوست‌داشتنی، به صورت تصادفی بوجود نمی‌آیند. زیباترین و دوست‌داشتنی ترین انسان‌هایی که می‌شناسیم، آن‌هایی هستند که با شکست آشنا شده‌اند. آن‌هایی که رنج را تجربه کرده‌اند. آن‌هایی که پس از این رویدادهای دشوار، دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده‌اند.

این افراد زندگی را به شکل متفاوتی می‌فهمند. آن را به شکل متفاوتی تحسین می‌کنند و نیز به شکل متفاوتی حس می‌کنند. به همین دلیل آرام‌تر می‌شوند.



وین والتر دایر


327*


چقدر دنیا هیچ است
و ما برای ِ هیچ، چه ها نکرده ایم ...

326*


و از خطاهای بزرگم آن بود که؛

لحظات دل‌خوشی را سرسری می‌گذراندم

امّا غم و اندوه را با همه وجود زندگی می‌کردم!


325*


من تمام غربت‌های جهان‌َم

و تو همه خانه‌ها و پناه‌ها


324*


ای روز آفتابی

ای روزهای خوب که در راهید

ای جاده‌های گمشده در مه

ای روزهای سخت ادامه

از پشت لحظه‌ها به درآیید.



قیصر امین‌پور


323*


خورشید

روزی برای همه

به یک اندازه طلوع خواهد کرد

شاید ما آن روز را نبینیم

امّا

زندگی چیزی جز امیدواری نیست 🌱



ناظم حکمت


322*


ما را جز خیالی آرام طلبی نیست ز دنیا ...


321*


دنیا پُر از رنچ است

با این‌حال

درختان گیلاس، شکوفه می‌دهند.


320*


خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانی‌ام خط افتاده و میام ابروهایم دوتا چین بزرگ در پوستم نشسته است. خوشحالم که دیگر خیالباف و رویایی نیستم، دیگر نزدیک است سی و دو سال‌م بشود ...

هرچند که سی و دو ساله شدن یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سر گذاشتن و به پایان رساندن، اما در عوض خودم را پیدا کرده‌ام.



فروغ


319


قطع اُمید کردی؟

دَم صبح، طُلوع آفتابُ نمی‌خوای ببینی؟

سرخ و زرد آفتابُ موقع غروب، دیگه نمی‌خوای ببینی؟

ماهُ دیدی؟

نمی‌خوای ستاره‌ها رو ببینی؟

شب مهتاب، اون قرص کامل ماه، دیگه نمی‌خوای ببینی؟

چشماتُ می‌خوای ببندی؟

از مزه گیلاس می‌خوای بگذری؟

نگذر

من رفیقتم

میگم نگذر



عباس کیارستمی


318*


شادی بطلب

که حاصل عُمر 

دمی‌ست



خیّام


317*


شب غم تو نیز بگذرد؛

اما در این میان

دلی ز دست می‌رود ...



ابتهاج


طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان